جدول جو
جدول جو

معنی ا او - جستجوی لغت در جدول جو

ا او
از اصوات تعجب و ناباوری، از اصوات در مقام انتظار و توقع بر عدم سختگیری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاو
تصویر الاو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
(فَعْ تَ بِ رو یا اُ لِلْ اَ)
در مقام شگفتی از چیزی یا کاری یا گفتاری بر زبان رانند. پس عبرت گیرید ای دارندگان چشم (بینایان)
لغت نامه دهخدا
(فَعْ تَ بِ رو یا اُلِلْ اَ)
مانند عبارت بالا به کار رود. و معنی آن، عبرت گیرید ای صاحبان عقل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو:
ترا ای خواجه گر هیزم نباشد
دم سرما که هنگام الاو است
سواد شعر طوسی را طلب کن
بسوزانش که او سرگین گاو است.
مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نُ)
علی پاشای اول از امراء تونس. وی از ادبا بود و به سال 1169 هجری قمری درگذشت. او راست:شرح التسهیل. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 767)
لغت نامه دهخدا
(اِ اِ)
در زبان کودکان شیرخواره عذره. اانه. که که، تعبیری است مثلی. و معنی آنکه هر دو صورت امر بد و مکروه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسا اوزکا
تصویر خسا اوزکا
تاک یا جفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدا اول
تصویر مبدا اول
خاستگاه نخست خدا دادار زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا اوحش الله
تصویر لا اوحش الله
خدایش نیاندو هاند خدای او را اندوه ندهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلا او
تصویر کلا او
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا اوگندن
تصویر فرا اوگندن
به میان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ای چشم دارندگان (ندا) ای صاحبان بصر، (ماخوذ از آیه 2 سوره 59 حشر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا اوزار
تصویر پا اوزار
پا افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها اوبار
تصویر اژدها اوبار
بلع کننده اژدها (و آن صفت شمشیر آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحب البا او الذراع
تصویر رحب البا او الذراع
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی که در آن بازیکنان به ردیف نشسته، پاهایشان را دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
خلخال
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان
فرهنگ گویش مازندرانی
آب سرد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقا پی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین بالا زده، آستین
فرهنگ گویش مازندرانی
آوازی است که در مشایعبت یا استقبال از زائران خوانده می شودبیشتر
فرهنگ گویش مازندرانی
بد و نیک امور را به دیگران نشان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پا به پا کردن، بی قراری در اثر انتظار و هیجان
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که درک لازم از امور ندارد
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات در مقام توقع به خاتمه کار یا حرف ناخوشایند
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع به زبان کودکانه، از اصوات تعجب و تاسف
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات نشانه ی افسوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آب دستمال کردن پنجره و فرش
فرهنگ گویش مازندرانی
جای آب، ظرف آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب معدنی که از زمین های جنگلی جوشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خیسانده و خیس، خیس و خیس
دیکشنری اردو به فارسی
کوتاه و ضخیم، کوتاه و چاق
دیکشنری اردو به فارسی